شاید به نظرم یکی از سخت ترین کارهایی که میشه کرد وبلاگ نویسیه. برای داشتن یک وبلاگ باید اول از همه بتونی مسئولیت پذیر باشی که مطمئنا من یک آدم مسئولیت پذیر نیستم. اما همیشه به طور عجیبی نوشتن رو دوست داشتم. برای همین گفتم شاید این بار بتونم مسئولیت داشتن یک وبلاگ رو داشته باشم.
یکی از بدترین اتفاقهایی که میتونه توی زندگی خوابگاهی بیافته، اینه که شیر رو گذاشته باشی روی گاز تا جوش بیاد و بعدش یادت بره. اون موقعاست که چنان بوی شیر سوخته کل خوابگاه رو فرامیگیره که تا دو طبقه پایینتر و دوطبقه بالاتر بوش میپیچه و کلی سر هستن که از در اتاق بیرون کشیده میشن تا بیمسئولیتیت رو بارها و بارها گوشزد کنن تا اینکه تا آخر عمر به سرت نزنه که دوباره بخوای توی خوابگاه شیر بجوشونی.
اما امروز بنا به یک اتفاق بسیار خوش یمن و عالی درست سر بزنگاه پای گاز رسیدم و موقعی که شیر داشت از سر قهوه جوش لبریز میشد خودم رو از سرزنش همسایههام نجات دادم.
بعد از اینکه یک شب تمام مشغول خوندن مطالب مربوط به خشونت علیه ن بودم، و صد البته که تمام حرفایی که میزدن درست بود. از انواع خشونتهایی که وجود داره و جاهایی که به این زنها سخت گرفته میشه. تجربههای بد ن در محیط خانه، کار، دانشگاه و مدرسه و درکل هر محیطی که توش حضور دارن.
با این حال به نظر من موقعی که میخوایم یک موضوع رو برجسته تر کنیم تا اذهان عمومی رو متوجهش کنیم، بهتره که در مورد برعکس اون موضوع هم صحبت کنیم. ما توی دنیایی زندگی میکنیم که هرکس در موضع قدرت قرار میگیره سعی میکنه از موقعیتش سو استفاده کنه. هستن، زنهایی که از موقعیت خودشون استفاده میکنن تا زندگی مردها رو کنترل کنن. به نظر من باید به هر دوجنسیت آموزش داده بشه، و هر کدومشون یاد بگیرن که جنسیت مقابلشون برای استفاده اونها آفریده نشده و اینکه دو جنس باید همدیگه رو درک کنن و همدیگه رو در موقعیتهای برابر ببینن. رابطهای که یک کدوم موقعیت خودش رو بالاتر از فرد مقابلش ببینه به جایی نمیرسه.
در کل منظورم اینه که آموزشهامون نباید یک طرفه باشه.
گاهی اوقات آدم که یک کتاب جدید رو شروع میکنه با خودش میگه چرا من زودتر سر این کتاب نرفتم. امروز بعد از خوندن سومین بخش از کتاب زمین انسانها، بغض کردم که چی باعث شد که این کتاب رو بعد از خریدنش مدتها بزارم در قفسه کتاب و به سراغش نرم، یا اینکه چرا این کتاب رو سالها قبل تر از این ندیدم. با این حال میدونم اگه قرار بود این کتاب رو ۴ سال یا ۵ سال قبلتر از این میخوندم. جملاتش اینقدر تاثیرگذار تر نمیشد. مطمئنا نگاهی که امروز نسبت به زندگیم دارم باعث شده تا بتونم با تک تک جملات کتاب ارتباط برقرار کنم. همچنین شک دارم اگه اون موقع میتونستم جذابیت ترجمه زمین انسانها رو که استاد سروش حبیبی انجام دادن درک کنم. با اینکه نخوندنش حسرت زیادی برام داره اما خوشحالم که الان میتونم بخونمش و شیرینیهای متن و احساسات نویسنده رو درک کنم.
امروز در خوابگاه در این مورد صحبت میکردیم که چه نوع روابطی رو آدم باید با دوستهاش انتخاب کنه؟
حقیقتش یکی از معضلات و مشکلاتی که خوابگاهیا باهاش درگیرن روابطی هستن که شما با دوستاتون و هم اتاقیاتون ایجاد میکنین.
اما اصلا تفاوتی بین دوست و هم اتاقی و هم کلاسی هست؟؟!!!
یبشتریا در مورد تفاوت بین دوست و همکلاسی میدونن که چجوری روابط از هم تفکیک میشه. اما بیشتریا نمیدونن که یک هم اتاقی خوب وما یک دوست خوب نیست. خیلی وقتا لازم نیست شما با یکی دوستی خیلی صمیمی داشته باشین که براش یک هم اتاقی خوب محسوب بشین.
به شخصه توی دانشگاه از این نظر مشکلی نداشتم. روابطی که توی دانشگاه با دوستانم داشتم، شاید بشه گفت فقط در ۱ مورد شکست خورد. من هیچوقت دوتا نقش رو همزمان به یکی ندادم. به نظرم اگه تمام سرمایههای عاطفی رو روی یک نفر بزاری، با نبود اون یک نفر ناگهانی چیزهای زیادی رو از دست دادی.
سعی کردم صمیمیتهام رو کنترل کنم. اینکه با یکنفر ۲۴ ساعت از ۷ روز هفته رو بگذرونی نشانه صمیمیت نیست. دلهای نزدیک به هم حتی از بیشترین فاصلهها باز هم به یاد هم هستن.
برای همین به همهی اونایی که امروز با این مشکلی داشتن که چرا بعد از یک مدت دوستهای صمیمی خیلی نزدیکشون ناگهانی بهشون ضربه وارد میکنن صحبت میکردیم. من بهشون نصیحت کردم که نباید همهی روابط اجتماعیت رو فقط با یک فرد داشته باشی.
اما شاید هم همین دلیلی که هیچ صمیمیت و نزدیکی مثل فیلمها رو تجربه نکردم. اما حداقل تجربه بیشتری در داشتن روابط سالم نسبت به بقیه اطرافیانم دارم.
درباره این سایت